آرین آرین ، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

مامان از کودکی هام بگو

عید فطر و ماجراهاش

اینم از ماه رمضان امسال. چندروز مونده به شروع این ماه , خیلی جدی تصمیم گرفتم تغییرات زیادی رو توی خودم ایجاد کنم. اما خیلی شاید نتونستم موفق باشم. چندروز قبل از زلزله آذربایجان, یه روز صبح متوجه صدای قران از توی کوچه شدم. پنجره رو که باز کردم, دیدم همسایه روبرویی فوت کرده و چندساعت بعد هم صدای لااله الله بلندشد وآمبولانس و....تابحال این صحنه رو اینقدر ازنزدیک ندیده بودم. یکمی فکرم مشغول شد تا فردا بعدازظهر که خبر زلزله رو شنیدم و بعدم نشونه هایی دیگه از صحبتای یه گوینده تلویزیونی. انگار به گفته پایلو کویلو خدا می خواست هرجوری بود منو متوجه خودم کنه که دنیا خیلی زود گذره و باید اگه می خوام بهتر زندگی کنم بجنبم. خدای خوب همیشه اونوقتای...
30 مرداد 1391

آذربایجان سنین باشین ساغ اولسون

چقدر غم انگیز ودردناک از همه غمبارتر مظلومیت مردمی که بارها طعم تلخ زلزله رو چشیدن و اما.....وای به حال مسولینی که با بی تفاوتی از کنار این فجایع می گذرن و درس عبرت نمی گیرن. زلزله رودبار ومنجیل .زلزله بم زلزله 6ریشتری اونقدرها هم نباید خسارت بار باشه, اما انسانهای ناتوانی که دستشون خالیه خونه هارو مجبورن سست و گلی برپا کنن تا بعدها با یه زلزله 6ریشتری اینطور ویران شه. بدا بحال بالانشسته های کشور دیشب پسرکم عکسهای این حادثه تلخ استان آذربایجان شرقی رو داشتم توی نت می دیدم , درست تا زمان اذان صبح اشک ریختمو اشک ریختم. اونهایی که نموندن و رفتن که خوشابحالشون.اما بازماندهای دست خالی با این اوضاع نابسامون اقتصادی با چندمیلیون کمک دول...
25 مرداد 1391

تقدیم به کسی که قراره همراه پسرگلم باشه واسه همیشه

ساعت 2ونیم صبحه. حدودا یه ساعت پیش با کلی غلط زدنو  ورجه وورجه خوابیدی. طبق معمول از ترس خواب موندن سحر خودمو کشوندم پای کامپیوتر. واقعا که این تکنولوژی چقدر آدما رو تنبل می کنه. تلویزیون جدیدا مدام داره از اثرات اینترنت و کامپویتر و موبایل روی روابط و روحیه افراد صحبت می کنه و ترس رو میندازه توی دلم که اگه پسری به مامانش بره و بخوادیکسر بشینه پای اینجور پیشرفتا چه کنم؟ میبینی اصلا ناف مامانو با بدبینی بریدن عزیزکم آخر هفته افطاری داریم تعداد زیاد نیست حدودا شاید 20نفر بشیم اما خب یکمی استرس دارم. نکه مامان خیلی دست وپایی نیست و یه وروجک آقای نجارم کناردستشه که دلش می خواد عینهو جوجه دنبال مامان مرغه بیفته از این طرف به اون طرف . ...
23 مرداد 1391

بازیهای مامان و پسر

امروز صبح پدر جون اومدن و شما رو بردن خونه خودشون. این بهترین فرصت بود که بتونم کارهای عقب افتادمو انجام بدم. الان تقزیبا سحریمو  آماده کردم. وقت دارم بشینم پای کامپیوتر. تصمیم گرفتم یکمی از بازی های روزانه دوتاییمون واست بنویسم. بازی هایی که با همه مدت کوتاهش خیلی واسه هردومون دلچسبه. اللخصوص کودک درون مامانی که دوباره زنده میشه. دستامونو می گیریم و حلقه میزنیم و میچرخیم. عمو زنجیر باف بله زنجیر منو بافتی ................ توی این بازی خیلی خوب میتونی صدای حیوونای مختلف رو دربیاری.   آب بازی وشنا. وان رو پر میکنم. یه بطری کوچیک نوشابه رو میدم دستت. وقتی سعی می کنی که بطری رو پر ازآب کنی. از صدای قلپ قلپ کر...
15 مرداد 1391

عاشقتم

پسر خوبم یکی از دوستای خوب مجازیم به پست قبلیم اعتراض کرد که انگار موج منفیش زیادبوده. راستش با این حرفش حس کردم یه لحظه نوشته هام شبیه صادق هدایت شده. اما اینجور نیست. با همه اتفاقات جورواجوریکه اطرافمون داره پیش میاد که اثراتش تنها به من برنمی گرده , دامن همه جامعه رو گرفته , من خیلی به خونواده کوچیک 3نفره مون ایمان دارم. با درایت بالای بابایی در اداره  بهتر وبهتر زندگی و پیشرفتای روز به روز گل پسر , دیگه اهمیتی به بیکاری و موج منفی اقتصادی جامعه ندارم. می دونم پسر گلم مثل بابایش دستشو میزنه روی زانوهاشو بدون تکیه به بقیه زندگیشو جمع و جور میکنه. هرچندکه باوجود بابایی بافکرودوراندیشت نصف راهو رفتی. گل مامان عاشقتم وقتی میب...
14 مرداد 1391

درد دلی با خدای سحرگاه

  از افطاری خونه مامان بزرگم که اومدیم ساعت 11بود. خوشحال که شما ازصبح که بیدارشدی تا اون موقع شب دایم درحال ورجه وورجه ای و حتما نرسیده خونه می خوابی و من یه دل سیر خوروپف می کنم. زهی خیال باطل متاسفانه عادت کردی حتما بالشتتو بذاری جلوی تی وی و درحالیکه پرشین تون نیگا می کنی بعد از کلی کلنجار رفتن با سرو کله من بخوابی. راستش بگم هفته که هفت روز داره منو شما 8روزش با کلی التماس و گریه وزاری که خسته ام . جون مامان بذار بخوابم. بسه دیگه . باب اسفنجی تموم شد. حالا بیبی انیشتن. اونم تموم شد. پت ومت وااااااااااای بسه دیگه عزیزکم بخواب. چیکار می کنی . شصت پات رفت توی چشمم میبینی ناراحت شدم . بغلم می کنی و یه بوس محکم از لپم ...
14 مرداد 1391

;کنگ

        دیروزچندساعت مونده به افطار بابایی زنگ زد که آماده باشیم بریم دور زدن. وای نمی دونی چه هوایی. تاجایی که میشد نفس کشیدم. روستای تاریخی کنگ که به ماسوله خراسان معروفه. کوچه های تاریخی با سنگفرشای قشنگش. اینبار کلی ازپله های روستا بالاپایین رفتیم. واقعا نمی دونم اگه اونجازندگی میکردم چطور میخواستم هررور ازاین پله ها بالا پایین برم. نفس برام نمیموند. اما ماشالاه به انرزی پسر که تموم پله ها و خودش بالا و پایین رفت. وقتی رسیدیم کنار ماشین دوتا نون تازه خریدیم و نصف نونو میل کردی. وااااااااای به من که نمیدونستم چطور تا افطار خودمو سرپا نگه دارم ...
13 مرداد 1391

گشت وگذار بیرون ازشهر

چهارشنبه عصری بود که بابایی زودتر اومد خونه تا بریم دوری بیرون ازشهر بزنیمو افطار شهر جدید گلبهار باشیم. گلبهار نسبت به4سال پیش که دانشگاه میرفتم خیلی عوض شده بود. تا چشم کار می کرد مثل قارچ اپارتمان سبزشده بود. مسکن مهری که نمی دونم اینهمه آدم اگه قرار باشه بیان گلبهار واسه زندگی چطور قراره خودشونو برسونن محل کارشون. حدودا تا مشهد 45دقیقه راهه.  پسرکم اوضاع اقتصادی زمونه اونقدر عالی شده که همه به این درو اوندر میزنن حتی اگه قله قافم شده به اندازه یه قوطی کبریت واسه خودشون جا رزرو کنن. دیشب از طرف اموزش و پرورش افطار دعوت بودیم. خیلی جای تاسف بود واسه قشر زحمت کش فرهنگی . عده ای که اطراف میز ما نشسته بودن دایم درحال گله وشکایت از ...
7 مرداد 1391

کمبود من

افطارکه شد سفره رو جمع کردی وزدی زیر بغلت و بردی مچاله گذاشتی توی کشوی کابینت. الحق که پسر دست به کمکی دارم. چسبیدی به بابایی که برین بیرون دوچرخه سواری. با همه خستگی که توی چشای بابایی موج میزد لباس پوشید و باهم رفتین بیرون. ازفرصت استفاده کردم نه اینکه فکر کنی خواستم استراحت کنم نه ........ سریع ریختو پاشای خونه رو سروسامون دادم. بعد از حدود 4ماه همونطور سرپایی داشتم هم کار می کردم هم ویژه برنامه نوروز 91احسان علیخانی رو میدیدم. یه لحظه که حواسمو جمع کردم. دستمال بدست یهویی فکر کردم انگار لحظه سال تحویله. چقدر زود 4ماه گذشت. اصلا باور کردنی نبود. توی این 4ماه گذشته ازسال جدید کلی اتفاقای خوب وبد پیش اومده بود. اما ذهنم مثل همیشه قفل ...
3 مرداد 1391

چقدر به هم بدهكاريم؟

 بابایی الان شرکته وپسرگلم صبح که میخواستم بیام سرکارخواب بود. اونقدرقشنگ ومعصومانه خوابیده بودی که به قول مامانی آدم دوست داره بخوردت.چنددقیقه ای هست که کارهامو انجام دادم واین حال وهوای ماه رمضان هم سبب شده تومحیط کاروقت بیشتری داشته باشم ازاینروسری به وب پسرگلم زدم وفهمیدم که شما باز باشیطونی هاتون سبب شدی مامان وقت نکنه وبتو بروز کنه ازاینرو گفتم یک خسته نباشی به مامان بگم و یک مطلب روهم برای شما بنویسم که چند سال دیگه وقتی خودت بخونی برات فکرمیکنم جالب باشه. ماآدمها با بقیه آفریده های خدا خیلی فرق داريم واین تفاوت ماهم بیشتربرمیگرده به انتخاب مابه چگونه زندگی کردنمون ونحوه بخوردمابادیگران ،همه میدونن گرگ حیوانی هست که ...
1 مرداد 1391
1